عشق حاضر جواب من p113
بس از منو گلابی تعریف کرد!
تا دمدمای صبح این جمع ارازل نذاشتن منه بدبخت کپمو بذارم که! هی این ور ور هی اون ور ور!
اخر سر نزدیکای چهار بود که اجازه کپه گذاشتن به بنده دادنو خودشونم گرفتن کپیدن!(واج آرایی شد 😂)
قرار بود هر ساعتی که بیدار شدیم بریم دریا و حسابی اب تنی کنیم! تقریبا تا سرمو گذاشتم رو بالشت
بیهوش شدم!
- هوو آیوو با تو ام دختر!
با مشتی که نثار بازوم شد شیش متر پریدم هوا! به خودم که اومدم اولین چیزی که دیدم لبخنده ژکونده لیسا
بود! با اخم گفتم:
- کوفته! تو از کجا فرار کردی؟
با شیطنت گفت:
- از پیشه شوهرم!
چشامو با دستم مالوندم و گفتم:
- چی میکشه از دستت! خدا صبرش بده!
- زیاد حرف میزنی پاشو جیلینگی حاضر شو میخوایم بریم دریا!
- خفشو از جلو چشام من حاضر شم!
- به لقمان گفتن ادب از که اموختی گفت ...
نذاشتم حرفش تموم بشه خودم ادامشو گرفتم:
- گفت از لیلی پر چونه!(با لبخند )گمشو بیرون عزیزم!
لیسا لبخنده شیطونی زدو همونجور که میرفت بیرون گفت:
- رو چشم میرم ولی یه نفر دیگرو میفرستم بهت ادب یاد بده!
تا خواستم یه بالشتمو شوت کنم طرفش جا خالی دادو از اتاق زد بیرون!
هوا واسه اب تنی عالی بود! جیمین با یه شلوارک سرمه ای مخصوصه ساحل با یه تیشرت سرمه ای
پوشیده بود ولی وقتی رسیدیم تیشرتشو با یه حرکت دراوورد! محو دید زدنه هیکلش بودم که یه
دفعه احساس کردم تصویر داره سه بعدی میشه ...
- انقدر دید میزنی چشات در نیاد؟
جوون! با حرص گفتم:
- همه رو جو میگیره ما رو زنه ادیسون!
خندید!
- اشکلا نداره جی اف دید بزن البته فقط خودمو نه کس دیگرو که اینجوری قاطی میکنم!
حالا پاشو بریم تو اب!
بهش نگاه کردمو گفتم:
- نه تو برو اگه خواستم خودم میام!
- اوکی هر جور راحتی!
و رفت!
تقریبا یه یه ربعی بود که بچه ها رو تماشا میکردم ... لیسا و سنام خیلی اصرار کردن که برم تو اب
ولی اصلا حسش نبود! با دیدن شنای جمن حیرت کردم! خدایی این باید غریق نجات میشد!
یه ان چیزی که دیدم باعث شد با ترس از جام پاشم ... جیمین داشت غرق میشد! با ترس
به اطرافم نگاه کردم لیسا و بقیه بچه ها نبودن! نفهمیدم چجوری وبا چه حالتی پریدم تو اب
و همینجوری که میرفتم جلو با همون صدای لرزونم اسمشو صدا میزدم:
- جیمین؟ ... جج...
نه خدا جوون اون نباید غرق بشه! خواهش میکنم!
تا دمدمای صبح این جمع ارازل نذاشتن منه بدبخت کپمو بذارم که! هی این ور ور هی اون ور ور!
اخر سر نزدیکای چهار بود که اجازه کپه گذاشتن به بنده دادنو خودشونم گرفتن کپیدن!(واج آرایی شد 😂)
قرار بود هر ساعتی که بیدار شدیم بریم دریا و حسابی اب تنی کنیم! تقریبا تا سرمو گذاشتم رو بالشت
بیهوش شدم!
- هوو آیوو با تو ام دختر!
با مشتی که نثار بازوم شد شیش متر پریدم هوا! به خودم که اومدم اولین چیزی که دیدم لبخنده ژکونده لیسا
بود! با اخم گفتم:
- کوفته! تو از کجا فرار کردی؟
با شیطنت گفت:
- از پیشه شوهرم!
چشامو با دستم مالوندم و گفتم:
- چی میکشه از دستت! خدا صبرش بده!
- زیاد حرف میزنی پاشو جیلینگی حاضر شو میخوایم بریم دریا!
- خفشو از جلو چشام من حاضر شم!
- به لقمان گفتن ادب از که اموختی گفت ...
نذاشتم حرفش تموم بشه خودم ادامشو گرفتم:
- گفت از لیلی پر چونه!(با لبخند )گمشو بیرون عزیزم!
لیسا لبخنده شیطونی زدو همونجور که میرفت بیرون گفت:
- رو چشم میرم ولی یه نفر دیگرو میفرستم بهت ادب یاد بده!
تا خواستم یه بالشتمو شوت کنم طرفش جا خالی دادو از اتاق زد بیرون!
هوا واسه اب تنی عالی بود! جیمین با یه شلوارک سرمه ای مخصوصه ساحل با یه تیشرت سرمه ای
پوشیده بود ولی وقتی رسیدیم تیشرتشو با یه حرکت دراوورد! محو دید زدنه هیکلش بودم که یه
دفعه احساس کردم تصویر داره سه بعدی میشه ...
- انقدر دید میزنی چشات در نیاد؟
جوون! با حرص گفتم:
- همه رو جو میگیره ما رو زنه ادیسون!
خندید!
- اشکلا نداره جی اف دید بزن البته فقط خودمو نه کس دیگرو که اینجوری قاطی میکنم!
حالا پاشو بریم تو اب!
بهش نگاه کردمو گفتم:
- نه تو برو اگه خواستم خودم میام!
- اوکی هر جور راحتی!
و رفت!
تقریبا یه یه ربعی بود که بچه ها رو تماشا میکردم ... لیسا و سنام خیلی اصرار کردن که برم تو اب
ولی اصلا حسش نبود! با دیدن شنای جمن حیرت کردم! خدایی این باید غریق نجات میشد!
یه ان چیزی که دیدم باعث شد با ترس از جام پاشم ... جیمین داشت غرق میشد! با ترس
به اطرافم نگاه کردم لیسا و بقیه بچه ها نبودن! نفهمیدم چجوری وبا چه حالتی پریدم تو اب
و همینجوری که میرفتم جلو با همون صدای لرزونم اسمشو صدا میزدم:
- جیمین؟ ... جج...
نه خدا جوون اون نباید غرق بشه! خواهش میکنم!
- ۲.۵k
- ۲۸ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط